ساختــن واژه ای به نام "فـــــــردا" بزرگتــرین اشتبــاه انسـان بـود،
تا زمانـی که کودک بی سـوادی بودیم و با این واژه آشنـایی نداشتیم،
خـــوبـــــ زنـدگــی میکـردیم...
تمامـی احسـاساتمان، غم و شـادیمان و هرچــه داشتیم را همین امــروز خرج میکـردیم
انگار فهمیــده تر بودیـم
چون همیشــه میترسیدیـم شایــد فـــردایی نباشـد.
از وقتـی "فـــــردا" را یاد گرفتیــم،
همه چیز را گذاشتیـم برای فـردا...
از داشتـه های امـروز لذتـــ نبردیـم و گذاشتیم برای روز مبـــادا...
شایـد بایـد اینگـونه "فــردا" را معنی کنیـم
"فــــــردا" روزیست که داشته های امـروزت را نداری
پس امــــروز را زنــدگــی کن....!
در گــذر از جاده ی زنــدگــی آموختـم . . .
آموختـم که همیشــه و در هر شرایطــی میشـه لبخـنــــ:)ـــد زد ، حتــی تلـــخ!
آموختـم که آدما همیشــه اون چیـزی نیستـن که نشون میـدن!
آموختـم که فرق نمیکنــه چه جـور خـــــــدا رو صـدا کنم ،
مهم اینه که اون حرف منو میفهمـه و واسم یه دوست خــوبـــه
آموختـم که ارزش هرکس به مقــام و منـزلتش نیست ،
به شخصیت و درک و فهـم اوست...!
خــدا را در دور دستها ، در انتهای افق و یا در اوج آسمانها جستجو مکن.....
نگاهـــی بهـ اعمــاق وجـودتـــ بیانـداز . . .
خــدا را گفتم بیا جهــان را قسمت کنیم
:
آسمــان برای مـن ، ابـرهایش برای تــو...
دریا برای مـن ، مـوج هایش برای تـو...
مـاه برای مـن ، خورشیـد برای تــو....
خــ ــدا خنــدیــد و گفت:
تو بندگــی کن و انسـان باش همه دنیـــا برای تـــو...
مــن هم بــرای تــــــو :)
↫سکـوت گـورستان را میشنــوى ؟
دنیــا ارزش دل شکستـن را ندارد ...
میرسد روزی که هـ ـرگـز در دسترس نخواهیم بـود ...
خاک آنتـن نمیدهـد که نمیدهـد...!
ﺑـﯽ ﺧﯿـﺎﻝ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﺖ...
ﺑـﯽ ﺧﯿـﺎﻝ غـصـه ﻫﺎﯾﺖ...
ﺑـﯽ ﺧﯿـﺎﻝ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻪ ﺧﯿـﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﻧﺎﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ...
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕـﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿـﺪﻩ ﺍﯼ؟!
ﭘﺲ ﺧـﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ
↜ﻋﻤﯿـﻖ ﻧﻔﺲ ﺑﮑـﺶ،ﻋﻤﯿـــــﻖ
ﻋﺸـﻖ ﺭﺍ،ﺯﻧﺪﮔـﯽ ﺭﺍ،بـودن را،ﺑﭽـﺶ...ﺑﺒﯿـﻦ... ﻟﻤـﺲ ﮐـﻦ
ﻭ ﺑﺎ ﺗـکـ ﺗـکِـ ﺳﻠـﻮﻟﻬـﺎﯾﺖ لبـخــنـد بــزن...
↯کـار مــا نیـست شنـاسـایـی”راز“ گـلِ سُـــرخ...
کــار مــا شـایـد ایـن اسـت
کـه در”افسـونِ“ گـلِ سُـــرخ شنـاور باشیـم!
کــار مـا شـایـد ایـن اسـت
کـــه میــان گـل نیلـوفـر و قــون...
پِــی آواز حقـیقـت بدویـــم ^_^
-سهـراب سپهـری-
به وبــــلاگ مــن خوش اومدیـد....